قيام سی ام تير ماه 1331 و کودتای امرداد ماه 1332

دو رويداد سرنوشت ساز پيروزی و شکست آفرين در دو نگاه در دو نگاه

 

دکتر حسن کيانزاد

 

پيشگفتار : در اين ميان پنجاه سال از کودتای 28 امرداد ماه 1332 می گذرد و در درازای دهه های گذشته ، بسياری از رجال و شاهدان زنده سياسی آن دوران و همچنين کارشناسانی که در مذاکرات نفت حضور داشته اند ، يادآوردهائی تحقيقی و تاريخی را از خود بجای گذارده اند ، که بکمک آنها و اسناد ديگری که از سوی مراجع خارجی در دسترس قرار گرفته است ، پژوهشگران و علاقمندان سياسی و اجتماعی می توانند به آن رخدادهای سرنوشت ساز تاريخ ملت ايران ، که هنوز هم با پيامدهای سياسی آن دست بگريبانيم ، بپردازند .

   ناگفته نگذاريم ، که هنوز هم بخش بزرگی از همه آن کسانيکه در پايان دهه 20 و آغاز دهه سی و بويژه در بُرش زمانی آغاز جنبش ملی شدن صنعت نفت در سراسر ايران و پايگيری دولت دکتر مصدق ، از نزديک دست برآتش داشته وشاهدزنده رُخدادهای قيام سی ام تيرماه وکودتای 28 امرداد ماه 1332 بوده اند ، به سبب جزم گرائی های انديشه وری ، وابستگی های گروهی وحزبی و تقدس گرائی های ناسازوار ، تا کنون نخواسته و يا نتوانسته اند ، بدور از زنگارهای کينه توزانه ديرين ، راستی ها را شفاف برای نسل جوان بيان بدارند . اينک که مسئوولين نشريه تلاش بمناسبت پنجاهمين سالروز کودتای 28 امردادماه 1332 شماره ويژه ای را به اين رخداد تاريخی و سرنوشت ساز اختصاص داده تا شاهدان هنوز زنده آن دوران ، از جمله اينجانب بتوانند در اين باره ديدگاههای خود را پيش روی خواندگان بگذارند ، سپاس خود را بيان می دارم .

 

  در تاريخ 30 شهريور ماه 1375 ( 20 سپتامبر 1996 ) اينجانب در پاسخ به سلسله نوشتارهائی از سوی يکی از نخبگان و سردمداران ديرين حزب توده ايران در نيمروز چاپ لندن ، که به بررسی و ارزيابی رويدادهای 25 تا 27 امرداد ماه 1332 و کودتای 28 امرداد پرداخته و اتهامات نادرستی را به تنی چند از رهبران يکی از احزاب آن دوران نسبت داده بود ، برای روشنگری در چند شماره آن نشريه به پاسخ دست يازيده و آنهنگام در آغاز سخن نوشتم : با توجه به اين سالهای پرمحنت و دربدری و دوری از وطن ، که دلهای ما ايرانيان همدرد را بيکديگر نزديک نموده است و همچنين رويدادهای سياسی تحول آفرينی ، که موجب فروپاشی نظام های توتاليتر در بلوک شرق و دگرگشت انديشه وريهای جزم گرايانه مارکسيستی ـ لينيستی گرديده است ، که در اين ميان باورمندان چپ سُنتی ايرانی هم از آن برکنار نمانده اند ، هيچ هنگام نخواستيم دفتر زنگار بسته گذشته را بازگشائيم و با زخم زبان به ملامت وسرزنش دگرانديشانی ، که در گذشته دشمنان قسم خورده ما بودند ، بپردازيم . و آنگاه با اشاره به انقلاب فاجعه آفرين 22 بهمن 1357 و پيامدهای ويرانگر آن در جامعه ايرانی ، نوشتم که اين انقلاب ، اين درس را بما آموخت ، که در پهنه گفت و شنودهای سياسی ، اين آموزه والای فرهنگ مان را که « با دوستان مروت ، با دشمنان مدارا » آويزه گوش بداريم و مهر و بردباری و راستی را ، پايه مناسبات انسانی و سياسی و اخلاقی خود قرار دهيم . و من با باور راستين به اين آموزه ، کوشش براين می دارم ، که برپايه دانستنيها و يادآورهائی از حافظه تاريخی خود از آن دوران ، بگونه يک شاهـد فعال و پرخروش مـلی گرا ، تحليلی از کودتای 28 امرداد ماه 1332 و قيام سی ام تيرماه 1331 در دو نگاه برشته تحرير در آورم .

   در آغاز سخن اشاره بردم ، که تا کنون پژوهشگران سياسی و اجتماعی و تنی چند از رجال و سردمدارن گروهها و احزاب سياسی در گذشته و همچنين کارشناسان حرفه ای ، که در مذاکرات حل مساله نفت در سالهای 30 تا 32 شرکت داشتند ، نوشتارها و کتابهای بسياری در پنجاه سال گذشته نوشته اند . آنچه را که من مورد تحليل قرار می دهم و يا پرسشی که پيش روی من قراردارد ، اينستکه چه عواملی سبب شدند ، که در يک فاصله زمانی کوتاه 13 ماهه از قيام سی ام تيرماه سال 1331 تا 28 امرداد ماه 1332 ، از آنهمه شور انقلابی ، آمادگی برای جانبازی و دفاع از نهضت ملی و رهبرش دکتر مصدق ، که مردم در سراسر ايرانزمين در سی ام تيرماه از خود بروز داده بودند ، بگونه ايکه حکومت چند روزه قوام السلطنه را سرنگون نمودند ، در 28 امرداد ماه 1332 ، نه تنها از آن اثری برجای نمانده بود ، بلکه همه چيز در سردی يأس و نااميدی و شکستی تلخ منجمد گرديده بود . در شامگاه 28 امرداد ماه مردم ايران ، بجای اينکه بارديگر حماسه پيروزی و افتخار آفرين 30 ام تيرماه 31 را با سربلندی جشن بگيرند ، با سرشکستگی و درد و غمی گران و مات و مبهوت از آنچه که در آن روزهای پرتنش بر ميهن ما گذشته بود ، فاصله گرفته و به انتظار روزهائی تاريک از آينده خود و سرنوشت مبهمی که در پيش داشتند ، نشستند . اما بازگرديم به پرسش نخستين و کالبد شکافی يک قيام پرشکوه و غرور آميز ملی ، که درشامگاه سی ام تيرماه 1331 ، مردم ايران با همبستگی و هم آوائی و يکپارچگی ملی ، بارديگر مصدق را به کرسی نخست وزيری بازگرداندند . اين پيروزی در شرايطی نصيب ملت ايران گرديد ، که دکتر مصدق نه تنها در اوج قدرت سياسی از محبوبيّت و مهر مردم ايران بخود بهره مند بود ، بلکه برای خود و ملت ايران و ميهن مان در جهان هم احترام و اعتبار سياسی بدست آورده بود . پس از تصويب طرح ملی شدن نفت در مجلسين ايران و قانونی شدن آن در تاريخ 29 اسفند ماه 1329 و خلع يد از شرکت نفت انگليس و ايران ، دولت انگليس نخست اصل ملی شدن صنعت نفت را برطبق قرارداد 1933 باطل دانسته و به شورای امنيت سازمان ملل متحد شکايت می برد . دکتر مصدق با حضور خود درنشست سازمان امنيت در تاريخ 24 مهرماه 1330 و دفاع از حق ملی کردن صنعت نفت ، که يکی امر داخلی است توانست نظر اکثر نمايندگان شورای امنيت را بنفع ايران جلب کرده و اين ادعای دولت انگليس را ، که ايران با ملی کردن صنعت نفت صلح جهانی را تهديد کرده ، به مسخره گرفته و می گويد ، که اين پادشاهی بريتانيا است که کشتيهای جنگی اش را به آبادان فرستاده است . « ايران ناوچه توپدار در تايمز مستقر نکرده است » . ملی کردن يک امر داخلی است و با ملی کردنهای مکرر صنايع انگليس از طرف دولت آن کشور هيچ فرقی ندارد . اگر لندن اصل ملی کردن را پذيرفته است ، که نماينده آن در شورای امنيت مدعی آن است ، پس ديگر موضوعی برای مباحثه باقی نميماند . تنها مسئله مهمی که می ماند نحوه اجرای آن است ، بويژه ترتيب صحيح غرامت . دولت انگليس از شکايت خود به شورای امنيت ناکام مانده و دکتر مصدق بايک پيروزی بی نظير بسوی ايران بازگشته و از سوی مردم سپاسگزار و بردبار ايران ، پرشور پيشواز می گردد . دکتر مصدق پس از انجام انتخابات مجلس دوره هفدهم ، که جبهه ملی اکثر کرسی های مجلس را بدست آورده بود ، دوباره به نخست وزيری برگزيده گشته ، اما يک هفته پس از آن به سبب اختلاف برسر اختيار وزارت جنگ چون با شاه به نتيجه نمی رسد استعفا داده و شاه قوام السلطنه 84 ساله را مأمور تشکيل دولت نموده و او در تاريخ 26 تيرماه 1331 از طرف مجلسی که حد نصاب نداشت ، رای تمايل گرفت . انگليسها قوام السلطنه را مردی می دانستند ، که می تواند مشکل شان را حل کند . در اين ميان يکی از معاونان وزارت خارجه انگليس گفته بود ، که اگر چنين نشود ( يعنی قوام السلطنه نخست وزير نشود ) و نظام حکومتی ايران از هم بپاشد و روسها در شمال مداخله کنند ، ما هم در صورت نياز می توانيم در جنوب براساس توافقهای گذشته ، يک منطقه نفوذ برای انگلستان ترتيب دهيم . حسين مکی در کتاب وقايع 30 تير 1331 از جمله با اشاره به آنچه که موجب استعفای دکتر مصدق از مقام نخست وزيری و انتصاب قوالسلطنه به جانشينی وی انجاميد ، می نويسد « با ملاحظه مکاتبات و اسنادی که به آن اشاره شد و حاکی از روابط تيره دربار و قوام می باشد ، پرواضح است ، که اگر از يک طرف فشار سياست خارجی و از طرف ديگر ناراحتی دربار از حکومت دکتر مصدق نبود ، شايد غيرممکن بود که شاه به حکومت قوام تن بدهد . »

   قوام السلطنه که در مقطع زمانی 27 تا 30 ام تيرماه با تظاهرات گسترده مردم و اعتصابات چند روزه در سراسر ايران و بويژه در تهران روبرو شده  بود ، اعلاميه تندی را برای ارعاب مردم بگونه زير منتشر می کند : . . . وای بحال کسانيکه در اقدامات مصلحانه من اخلال نمايند و در راهی که در پيش دارم مانع بتراشند ، يا نظم عمومی را برهم زنند . اينگونه آشوبگران باشديدترين عکس العمل از طرف من روبرو خواهند شد و چنانکه در گذشته نشان داده ام بدون ملاحظه از احدی و بدون توجه به مقام و موقعيت مخالفين ، کيفر اعمالشان را در کنارشان می گذارم . حتا ممکن است تا جائی   بروم ، که با تصويب اکثريت پارلمان دست به تشکيل محاکم انقلابی زده ، روزی صدها تبهکار را از هر طبقه بموجب حکم خشک و بی شفقت قانون قرين تيره روزی سازم . . .  به عموم اخطار می کنم ، که دوره عصيان سپری شده ، روز اطاعت از اوامر و نواهی حکومت فرا رسيده است . اين اعلاميه که نوای استبداد و اختناق و سرکوب از آن بلند بود ، با گفت آوردی که در آن روزها بر سر زبانها افتاد و مردم را بيشتر تحريک نمود ، يعنی « کشتيبان را سياستی دگر آمد » پايان گرفته بود . در اين کالبد شکافی از آن روزهای سرنوشت ساز ، نبايد برگ هائی زرين از يادآوردهای نقش بسته در تاريخ آن دوران را ، که با مقاومت ياران همراه مصدق بر ضد استبداد چند روزه حاکم گرديده بود ، ناگفته گذاريم . از آن جمله است اعلاميه تندی که در روز 28 تيرماه آيت الله سيدابوالقاسم کاشانی در پاسخ اعلاميه قوام السلطنه منتشر کرده و با جرأت و رک گوئی نوشته بود : سياستی که قرون متمادی دولتهای مزدور را سرکار می آورد بالاخره حکومت دکترمصدق را که بزرگترين سد راه جنايت خود می دانست برکنار و در صدد برآمد ، عنصری را که در دامان ديکتاتوری و استبداد پرورش يافته و تاريخ خيانت سياسی او پراز خيانت و ظلم و جور است و بارها امتحان خود را داده و دادگاه ملی حکم مرگ و قطع حيات سياسی او را صادر کرده است ، برای سومين بار بر مسند خدمتگزاران واقعی بگمارد . روز 29 تيرماه بارديگر آيت الله کاشانی در يک نشست رسانه های گروهی داخلی و خارجی می گويد : « احمد قوام از حيث روح و جسم و اخلاق لايق زمامداری نيست ، به زور انگليسها برگزيده شده است . . .  قوام علاوه بر پرونده هائی که در مجلس موجود است ، صلاحيت قانونی برای نخست وزيری ندارد . . . اگر يک ملتی او را نخواهد ، فرمان شاه و يا رای تمايل مجلس اگر بالاتفاق هم باشد ، اثری ندارد . . . » او در تأئيد اعلاميه جبهه ملی در باره تعطيل و تظاهرات عمومی روز 30 تير گفت « تا خون در شاهرگ من و اين ملت است ، زير اين بار نمی رويم ، که قوام برما ملت حکومت کند . . . فردا تهران و همه ايران تعطيل عمومی است . اگر مقتضی باشد ، می گويم که پس فردا هم تهران و همه ايران تعطيل کنند . . . » و مردم ايران در روز 30 ام تيرماه 1331 برای مبارزه با استبداد که بار ديگر بيگانه با کمک مزدوران داخلی اش ، می خواست برملت ايران تحميل کند ، به ندای رهبران سياسی و مذهبی خود گوش فراداده و با خيزش خود در آن روز انبان از آتش و خون به حکومت سه روزه احمد قوام پايان دادند . می گويند شاه برادر خود شاهپور عليرضا را برای آگاهی از اوضاع به خيابانها فرستاده بود . او پس از بازگشت می گويد ، مملکت در آستانه انقلاب است . در شهرستانها هم کنترل از دست نيروهای انتظامی خارج شده بود . شاه سرانجام باين نتيجه می رسد ، که « کسی قادر به مقاومت در مقابل مصدق نيست » عصر همان روز شاه به قوام السلطنه تکليف استعفاکرده و علاء وزير دربار را به مجلس فرستد تا نظر مجلس را در باره انتخاب نخست وزير آينده جويا شود . از 64 نماينده حاضر در جلسه 61 نفر به دکتر مصدق برای نخست وزيری دوباره رای داده و شاه با قبول تمام شرايط مصدق ، ازجمله اختيار پست وزارت جنگ به وی ، بار ديگر حکم نخست وزيری اش را صادر می کند . در شامگاه 30 ام تير ماه در باشگاه حزب زحمتکشان ملت ايران در ميدان بهارستان ، دکتر مظفر بقائی کرمانی سرشار از پيروزی خيزش مردم در برابر هزاران هزار نفری که در درون و برون از باشگاه حزب فراآمده بودند ، با شوری انقلابی و پر تأکيد بمردم قول داد که دولت تا سه ماه ديگر تمام مسئوولين خونريزی و کشتار مردم را ، از جمله قوام السلطنه را ، دستگير و محاکمه نموده و برطبق قانون به مجازات خواهد رساند . من و دوستانم که باين سخنان درآن شامگاه پرافتخار گوش سپرديم ، هرگز به سامان يابی آن قول و گفتمان ، که از دل برخاسته بود ، شک نبرديم . اما آن مسئوولين کشتار مردم و شخص قوام السلطنه هيچ هنگام مورد مواخذه و دادرسی قرار نگرفتند . با گذشت کمتر از سه ماه از آن قيام پرشور ملی ، بار ديگر تحريکات از هر سو بر ضد حکومت مصدق آغاز گرديده و عوامل سرسپرده به بيگانه از چپ و راست با برخورداری از رسانه های گروهی بيشمار به تنش های ناشی از وضع ناسازوار اقتصادی در جامعه ، که بمدت نزديک به دوسال از عوايد فروش نفت محروم مانده بود ، دامن زده ، پيگير به آشوب آفرينی دست يازيده و در اين راستا از هيچ ترفندی ابا نکردند . عدم پيشرفت در حل مسئله نفت ، افزايش مشکلات مالی دولت ، رد تقاضای قرضه 250 ميليون دلاری دولت ايران از آمريکا ، فشار روزمره زندگی بر مردم ، شکاف و چند گانگی و آغاز اختلافات در ميان ياران همراه مصدق شرايطی را درکشور فراهم آورد ، تا سناريوی کودتای 28 مرداد ماه 1332 سيزده ماه پس از آن قيام شکوهمند به اجرا گذاشته شود و همه دستاوردهای غرور آفرين اش از ميان برود . اينکه چرا دکتر مصدق نتوانست از پيامدهای آن خيزش مردمی در اوج قدرت و محبوبيت از سوی مردم ، پيروزی در شورای امنيت و ديوان داوری لاهه و برخورداری از پشتيبانی جبهه ملی و ياران وفادارش ، به اوضاع مملکت سامان بخشد و آنرا بسوی آبادانی و رستگاری رهنمون گردد و سرانجام حکومت اش در 28 امرداد ماه با کودتائی که بيگانگان از ماهها پيش برنامه انجام اش را فراهم آورده   بودند ، سرنگون گردد ، نگاهی ديگر از يک رخداد تلخ و غم انگيز از تاريخ زندگی ملت ما است ، که پيامدهای آن تا به امروز هنوزهم ادامه دارد و ما هنوز حتا پس از انقلاب فاجعه آفرين 22 بهمن 57 نتوانسته ايم درس عبرت از گذشته گرفته و تحليلی درست از آنچه در پنجاه سال گذشته برملت مان رفته است ، ارائه دهيم .

   فرآيند قيام سی ام تير ماه 1331 ، می توانست نقطه عطف و يک دگرگونی بنيادين در سياست کلی اداره کشور و همچنين در روند سياست خارجی و بويژه در حل مسئله نفت و پيشبرد مذاکرات ، که تا آنهنگام به نتيجه نرسيده بود ، گردد . امّا نه تنها اين چنين نگرديد بلکه ادامه سياست دولت برمنوال گذشته ، شرايط نابسامانی را در کشور فراهم آورد ، که فصل مهمی از مبارزات ملت ايران در راستای رسيدن به آزادی ، عدالت اجتماعی و رفاه ، به کژراهه کشيده شد و با کودتای 28 مرداد ماه 1332 بگونه ای متوقف گرديد ، که من در زير به علل آن می پردازم :

 

1 ـ شکست مذاکرات پيرامون حل مسئله نفت

2 ـ آغاز نفاق و اختلافات در ميان رهبران جبهه ملی و گروهها و احزاب و حاميان دکتر مصدق بر سر کسب قدرت و شهرت

3 ـ اختلاف ميان دربار ( شاه و مصدق )

4 رکود اقتصادی

5 ـ نقش ويرانگر حزب توده در تضعيف حکومت و نهادهای ساختاری آن

 

  1 ـ  با توجه به اسناد مذاکرات و همچنين گفتمانهای کارشناسان نفتی و سياسی ، که در گفت و شنودها شرکت داشتند ،  می توان گفت ، که اين مذاکرات می توانست به نتيجه برسد ، اگر دکتر مصدق با توجه به اوضاع نابسامان کشور و بحران اقتصادی و فشار روزافزون برزندگی مردم و نارضايتی ها ، با انعطاف پذيری ، سياستی گام به گام و ميانه را در پيش می گرفت و به توصيه مشاورين مصلحش گوش فرا می داد و از امکانات موجود از جمله پشتيبانی آغازين آمريکا در حل مسئله نفت بهره می برد . ما می دانيم هنگاميکه دکتر مصدق برای شرکت در شورای امنيت در آمريکا بسر می برد ، رئيس جمهور آمريکا ترومن در هنگام صرف نهار با او ، می گويد که « من نگران هستم که چالش با بريتانيا ايران را تضعيف کند » و هشدار داد که اگر سريعاً راه حلی پيدا نشود ، ممکن است « لاشخور » روس از راه برسد ، به نفت چنگ بزند ، جا خوش کند . تا جنگ جهانی  تازه ای را به راه اندازد . از نظر ترومن و مشاورين اش ، نفوذ شوروی در ايران با پيشينه جدائی آذربايجان و تحريکات در کردستان و ترس از گسترش کمونيسم ، مسئله اصلی بود و نه نفت و بهمين سبب هم آنهابه انگليس فشار می آوردند که بايد با ايران بيک توافق برسد . مک گی يکی از مقامات عاليرتبه وزارت خارجه آمريکا پس از مذاکره با دولت انگليس به مصدق خبر می دهد ، که انگليس اصل ملی کردن نفت و مسئله غرامت را پذيرفته و تنها مشکل تعيين بهای نفت است . از سوی ديگر دولت انگليس که نخست وزير آن اتلی از حزب کارگر بود می خواست که مسئله نفت از راه مذاکره و مصالحه حل شود و بهمين سبب هم مداخله نظامی به جنوب ايران و تسخير منابع نفتی را که از سوی وزير خارجه و دفاع اش پيشنهاد شده بود رد کرده و اشاره می کند ، که اين احتمال وجود دارد ، که اتحاد شوروی براساس قراداد های موجود ، شمال ايران را به اشغال خود در آورده و ايران تجزيه گردد . از اين شرايط مناسب دولت مصدق می توانست بنفع ايران با تدبير و دورانديشی سياسی بهره برده و مذاکرات نفت را بدور از جنجال سياسی پايان برد ، که اين چنين نشد و هنگاميکه چرچيل پس از شکست حزب کارگر در انتخابات ، با پيروزی حزب محافظه کار به نخست وزيری رسيد و آخرين پيشنهادات مشترک ترومن و چرچيل هم از سوی دولت ايران رد گرديد ، ديگر اميدی برای حل مسئله نفت از راه مذاکره باقی نماند ، باتوجه به اينکه جمهوری خواهان انتخابات را در آمريکا برده و رئيس جمهور جديد آيزنهاور و دستيارانش در سيا و وزارت خارجه ، يعنی برادران دالس با چرچيل ، طرح براندازی حکومت مصدق را بطور مشترک فراهم آورد . و آقای کرميت روزولت را مأمور اجرای آن نمودند . ناگفته نگذاريم که بهای نفتی که پس از کودتای 28 مرداد ، ميان کنسرسيوم نفت با دولت زاهدی برقرار گشت ، بشکه ای 25 سنت کمتر از پيشنهادی بود که به مصدق شده و مورد قبول قرار نگرفته بود .

   2 ـ با پيروزی قيام سی ام تيرماه و انجام انتخابات دوره هفدهم مجلس ، که اکثريت نمايندگان آن از جبهه ملی و طرفداران دکتر مصدق برخوردار بوده و آيت الله کاشانی هم رئيس مجلس گرديده بود ، و همچنين حل اختلافات ميان شاه و دکتر مصدق ، از جمله آزاد گذاردن مصدق در انتخاب وزيردفاع و همچنين پی بردن انگليس و آمريکا باين حقيقت ، که مصدق از پشتيبانی مردم ايران برخوردار است و برای آنها بهتر است که از راه مصالحه با دولت او در حل مشکل نفت برآيند ، برای دکتر مصدق و دولت او بهترين شرايط کار آماده گرديده بود ، که بجای انعطاف ناپذيری مطلق در حل مشکلات کشور ، از جمله مسئله نفت ، مدبرانه و دولتمردانه راهکارهای راهگشائی را برگزيند ، که با امکانات موجود داخلی و بين المللی و تشخيص درست جو سياست جهانی و توازن قدرت ها ، سازگاری داشته باشد . برعکس دکتر مصدق نخست از مجلس خواستار اختيارات شش ماهه برای رتق و فتق امور و اداره کشور می شود و پس از پايان مدت 6 ماهه تمديد يکساله آنرا از مجلس می طلبد ، که اين مقصود با مخالفت نزديکترين پشتيبان و ياران او ، يعنی دکتر بقائی کرمانی ، حسين مکی و شخص   آيت الله کاشانی رئيس مجلس می گردد . آقای کاشانی طی نامه ای به مجلس و نمايندگان تمديد اختيارات را برخلاف قانون اساسی دانسته و از نمايندگان می خواهد که به تصويب آن سر در ندهند . اما سرانجام اين اختيارات بار ديگر در ديماه 1331 تمديد می گردد . و شاه که با تمديد اين اختيارات مخالف بود ، تصميم می گيرد ، از کشور برای مدتی خارج شود ، که با مداخله آيت الله کاشانی و بهبهانی از اين تصميم منصرف می گردد . در اين ميان دامنه اين اختلافات بالا گرفته ، بطوريکه دکتر مصدق در رابطه با انتخابات رياست مجلس شورای ملی توصيه می کند که از انتخاب آيت الله کاشانی جلوگيری شود ، که در نتيجه دکتر عبدالله معظمی در جلسه دهم تيرماه 1332 با 41 رأی بر کرسی رياست مجلس می نشيند .

   بدنبال اين کشمکش ها و تنش آفرينی ها ، روز بيستم تيرماه 1332 علی زهری از دوستان نزديک دکتر بقائی و عضو حزب زحمتکشان در مجلس دولت دکتر مصدق را استيضاح می کند . پس از اين استيضاح دکتر مصدق از ترس اينکه برتعداد مخالفين او هر روز در مجلس افزوده گردد ، تصميم به انحلال مجلس گرفته و آنرا در بيستم مردادماه 1332به رفراندم گذاشته ، که نتيجه اش به انحلال مجلس می انجامد ، اين تصميم مصدق با مخالفت شاه و بسياری از ياران و نزديکان او روبرو می شود که از جمله دکتر کريم سنجابی در مصاحبه ای زير عنوان « داستان انقلاب » می گويد ، « رفتم خدمت دکتر مصدق ، به ايشان گفتم آقای دکتر مصدق ، راجع به انحلال مجلس من فکر کردم ، به عقيده من اين عمل صحيح نيست . گفت چرا ؟ ، گفتم آقا ، حکومت را سه قوه نگه می دارد ، يکی قوه نظامی ، يکی افکار عمومی ملت است . اما قوه نظامی را شما واقعاً نداريد ، نظامی ها با شما همراهی نمی کنند ، اما افکار عمومی را شما داريد . اما اين افکار عمومی ، مثل افکار عمومی دوسال پيش نيست ، خسته شدند ، دوسه سال است بلاتکليف ماندند ، در ميان خودمان اختلاف افتاده ، يک عده ای از رفقای ما عليه ما برگشتند ، افکار عمومی را مردد کردند . با وجود اين افکار عمومی را شما داريد ، ولی افکار عمومی برای آوردن حکومت خوبه ، ولی برای نگهداری مرتب و پيوسته اين کافی نيست ، ميماند قوه قانونی . قوه قانونی هم از دو قوا مرکب است ، شاه است و مجلس ، اما شاه با شما مخالفه ، بنابراين حالا مجلس می ماند . اگر مجلس را منحل کرديد ، ديگر چه چيزی برايت باقی ميماند ؟ اين مجلس اکثريت اش بشما رأی خواهد داد و شما نترسيد ، مجلس جرأت نمی کند ، عليه شما رأی مخالف بده ، مجلس را منحل نکنيد . بعد ايشان به من گفتند ، آقا شما پريشان گوئی می کنيد . يک قدری ايشان ناراحت شد . گفتم آقای دکتر مصدق ، شما اگر مجلس را منحل کرديد ، يا با يک کودتا و يا يک فرمان عزل مواجه شديد ، چه اقدامی خواهيد کرد ؟ خلاصه اين حرفها را من آن روز زدم . اطلاع دارم رفقای ديگر هم کم و بيش ، دکتر معظمی با او مخالفت کرده بود . شايگان هم مخالفت کرده بود . ولی مصدق پيشش موجه شده بود ، که اين مجلس به او رأی مخالف خواهد داد و بعد بوسيله همين مجلس که خودش انتخاب کرده ، يک قراردادی مخالف قانون ملی شدن نفت وضع خواهند کرد . به هرصورت مصدق بنظر بنده يک اشتباهی کرد در انحلال آن مجلس ، که وسيله شد برای اينکه کودتا و فرمان عزل فراهم شود . »

   اين شيوه برخورد را درآن روزهای سرنوشت ساز و بحرانی در مملکت ، دکتر مصدق نسبت به همه کسانيکه بنوعی زبان به انتقاد از کنش های فردگرايانه اش گشوده بودند ، از خود نمايان ساخته بود .

   در تنگنای آن روزهای بحرانی ، آيت الله کاشانی در 27 امرداد ماه 1332 به دکتر مصدق درباره خطر قريب الوقوع کودتا از جمله اين چنين می نويسد : . . .  شما خودتان بهتر از هر کسی می دانيد ، که هم و غمم در نگهداری دولت جنابعالی است ، که خودتان به بقاء آن مايل نيستيد . از تجربيات روی کار آمدن قوام و لجبازيهای اخير برمن مسلم است ، که می خواهيد مانند سی ام تير کذائی يکبار ديگر ملت را تنها گذاشته و قهرمانانه برويد . حرف اينجانب را در خصوص اصرارم در عدم اجرای رفراندوم نشنيديد و مرا لکه حيض کرديد . خانه ام را سنگ باران و ياران و فرزندانم را زندانی فرموديد . مجلسی را که ترس داشتيد شما را ببرد ، بسته و حالا نه مجلسی هست و نه تکيه گاهی برای اين ملت گذاشته ايد ، زاهدی را که من با زحمت در مجلس تحت نظر و کنترل نگاه داشته بودم با لطائف الحيل خارج ساختيد و حالا همانطور که واضح بود ، در صدد کودتا است . . . . سپس آقای کاشانی از مصدق می خواهد که اگر او مايل باشد پسرش سيد مصطفی و ناصرخان قشقائی را برای مذاکره نزد ايشان خواهد فرستاد .

   دکتر مصدق کوتاه چنين پاسخ می دهد : مرقومه حضرت آقا وسيله آقای حسن سالمی زيارت شد ، اينجانب مستظهر به پشتيبانی ملت ايران هستم والسلام .

   اين شيوه برخورد دکتر مصدق در آن روزهای حساس و بی اعتنائی او به توصيه ها و ابراز نظر حاميان و يارانی که همواره از او پشتيبانی کرده بودند ، نشان می دهد که او نسبت به پيرامونيان و نزديکان خود بی اعتماد و بدگمان گرديده بود و انحلال مجلسی که خود از پشتيبانی اکثريت نمايندگانش برخوردار بود ، دال بر درست بودن آن بدگمانی و بی اعتمادی است ، که مصدق نسبت به شاه و مجلس و هرکس که تسليم به رای و نظر او نميگرديد ، نابردبارانه از خود بروز می داد . از ديده نبايد بدور داشت ، که مصدق ساليان دراز از ضعف جسمی بيمارگونه ای رنج می برد و بهمين سبب هم ديگر نه در مجلسی حضور می يافت و نه در ديگر مراسمی که بهر روی نخست وزير کشور وظيفه دارد در آنها شرکت جسته و از نزديک با مسئوولين و مردم سخن بگويد . اداره مملکت از سوی او در خانه  مسکونی اش و در اطاق خواب و در حال استراحت انجام می گرفت و بهمين سبب هم او همواره نمی توانست از نزديک و بگونه روبروئی و حاضر در صحنه کار نهادهای اداری و سياسی کشورکه نياز به گفتمان حضوری داشت شرکت کند ، اين نياز از سوی نزديکانی که مورد اعتمادش بودند برآورده می شد ، آنگونه که « آقا » را دچار تشويش نکنند .

   3 ـ در رابطه با اختلافات شاه و مصدق در مقطع زمانی قيام سی ام تير ماه و رويدادهای پس از آن سخن به تفصيل برديم . از آنچه که بيشترين پژوهشگران و تاريخ نويسان آن دوران از خود بجای گذارده اند ، برمی آيد که شاه در شش ماهه نخستين نخست وزيری دکتر مصدق از او حمايت  می کرده ، او پيروزی دکتر مصدق را در شورای امنيت با يک دستخط تلگرافی باو تبريک می گويد و او را تشويق می نمايد . به اين دستخط دکتر مصدق در تاريخ 21 اکتبر 1953 از نيويورک پاسخی گرم و دوستانه داده و از جمله می نويسد ، هر موفقيتی در هر جا و در هر مورد تحصيل شده مرهون توجهات و عنايات ذات اقدس ملوکانه است که همه وقت دولت را تقويت و رهبری فرموده اند . خود شاه درباره روابط خود با مصدق در اوايل زمامداريش می نويسد « هنگاميکه من مصدق را به نخست وزيری منصوب نمودم ، کسی نبود که بتواند در برابر او ايستاده و با او برای احراز اين مقام رقابت نمايد ». شاه سپس ادامه می دهد که ادامه حمايت او به سبب « افکار لجوجانه » و اقدامات « ناشيانه » و خودسرانه مصدق برايش ملال انگيز بود . که سرانجام دليل بروز اختلاف ميان او و مصدق گرديد .

   4 ـ رکود اقتصادی

   تحريم فروش نفت ايران از سوی بريتانيا بمدت بيش از دوسال ، اوضاع اقتصاد ايران را به وخامت و نابسامانی کشانيده و مصدق خود در اوايل خردادماه 1332 طی نامه ای به آيزنهاور رئيس جمهور آمريکا می نويسد :  « ما اميدواربوديم ، در زمان حکومت جنابعالی توجه و عنايت بيشتری به اوضاع ايران مبذول گردد ، ولی بدبختانه چنين بنظر می رسد ، که تا کنون هيچگونه تغييری در رويه آمريکا نسبت به ايران حاصل نشده است . . . بايد متذکر شويم که در نتيجه اقداماتی که از طرف شرکت سابق نفت و دولت انگليس به عمل آمده ، ملت ايران با مشکلات اقتصادی و سياسی عظيمی روبرو شده  است . اگر اين وضع ادامه يابد ، نتايج وخيمی از نظر بين المللی ببار خواهد آورد و اگر کمک فوری و موثری به اين کشور نشود ، اقداماتی که فردا برای جبران اهمال و سهل انگاری امروز به عمل آيد خيلی دير خواهد بود . . . » آيزنهاور در تاريخ 21 ژوئن 1953 ( هشتم تيرماه 1332 ) به نامه دکتر مصدق پاسخ داده می نويسد « عدم موفقيت ايران و انگلستان در رسيدن بنوعی توافق ، دست دولت آمريکا را در کمک به ايران بسته است » در اين راستا دولت آمريکا از دادن قرضه 250 ميليون دلاری مورد درخواست دولت ايران امتناع ورزيده و در همان نامه آيزنهاور می نويسد ، وقتی ايران می تواند با توافق معقولی در مورد پرداخت غرامت به شرکت نفت انگليس و ايران ، نفت خود را در مقياس وسيعی در بازارهای جهانی  به فروش برساند ، افزايش کمک اقتصادی آمريکا به ايران تحميل غير عادلانه ای بر دوش ماليات دهندگان آمريکائی خواهد بود ، در اين توجيه حقيقتی نهفته است ، که اگر دولت مصدق با انعطاف پذيری بگونه ای طی مذاکرات دوساله نفت با هيئت های گوناگونی که رهسپار ايران گرديده بودند ، به نتيجه ای مثبت رسيده بود ، ديگر نيازی نداشتيم دست گدائی بسوی صاحبان زر و زور دراز نمائيم . 

5 ـ نقش ويرانگر و ضد ملی حزب توده از آغـاز نهضـت ملی شدن صنـعت نفت تا پايان حکومت مصدق در 28 مرداد :

   حزب توده به سبب وابستگی اش به بيگانه و سرسپردگی به انترناسيوناليسمی که تنها در خدمت اميال و منافع دولت شوروی و در خط زنجيره ای اردوی کشورهای سوسياليستی ( اقمار وابسته شوروی ) قرارداشت ، و فرمانبرداری از آن مرکزيت را هم بدون چون و چرا پذيرفته بود ، هيچگاه نمی توانست و اجازه نداشت ، بطور مستقل در رابطه با رويدادهای ملی و سرنوشت سازی که انحراف در جهت گيريهای ايدئولوژيک و استراتژيکی که مسکو تعيين کرده بود ، ابراز نظر کرده و يا گام بردارد . يکی از اين آماج های استراتژيک دولت شوروی ،گرفتن امتياز بهره برداری ازنفت شمال بود ، که هواداران حزب توده در پشتيبانی از آن پس از شهريور 20 تظاهراتی را برپاکرده بودند ، ولی لايحه امتيازی را که دولت قوام السلطنه به مجلس پانزدهم ارائه داده بود ، از سوی نمايندگان آن مجلس ردگرديد . حزب توده دکتر مصدق را عامل مزدور امپرياليسم آمريکا دانسته و در تمام دوران حکومتش چه در رخداد قيام سی ام تيرماه و چه در مقطع زمانی 25 تا 27 امرداد ماه 1332 نقشی ويرانگر و ضد ملی را برعهده داشته ، که می توان از جمله تظاهرات ماجراجويانه 23 تيرماه 1330 حزب توده برضد هريمن فرستاده ويژه ترومن به ايران در رابطه با حل مشکل نفت ياد برد واين بارديگر در گستره فرصت طلبی های آن حزب بهانه ای بود برای نمايش قدرت و تبليغات دستوری و شعارگونه برضد « امپرياليسم جهانخوار آمريکائی » و متهم نمودن دولت دکتر مصدق به سازش با آنها ، آقای نورالدين کيانوری در نامه ای پس از کودتای 28 مرداد ماه در دفاع از مواضع رهبری در رابطه با مبارزات مردم ايران عليه شرکت نفت و قيام سی ام تيرماه اين چنين می نويسد : « رفقا يکبار ديگر دچار اشتباه بزرگی شديم و در جريان مبارزات اوليه عليه شرکت نفت ، روشی نادرست در پيش گرفتيم ، ولی گناه بزرگ اين نبود ، که اشتباه کرديم ، بلکه اينکه خيلی دير به آن پی برديم و وقتی هم که مسير حوادث عليرغم لجاج ما آن را بما فهماند ، بازهم حاضر نشديم آن را اعتراف کنيم . . . در جريان سی ام تير ماه در حقيقت نيروهای حزبی نقش کوچکی داشتند ، اولاً دير به ميدان آمدند و در تهران هم در گرماگرم مبارزه صبح 30 تير مقدار کمی از نيروهای ما در ميدان بودند ، در حاليکه قريب 25 هزار نفر افراد متشکل در سازمانهای مخفی تهران بودند . . .

   حزب توده با برخورداری از همه امکانات انسانی ، مالی و تبليغاتی اش ، در برش زمانی 25 تا 27 مردادماه 1332 ، تنها ميداندار آن فضای آشفته و بی ثبات گشته ، با طرح و تبليغ شعار جمهوری و انحلال رژيم مشروطه پادشاهی ، پنداری که خود را در چندگامی کسب قدرت ديده بود . در آن روزهای سرنوشت ساز ، احزاب ملی و پايوران دکتر مصدق از دو سو غافلگير شده بودند ، از يکسو با تزلزل سياسی و فتنه و آشوبگريها در روزهای 25 تا 27 امرداد ماه و از سوی ديگر با هيولای بيدار گشته و مترصد گرفتن قدرت  يعنی حزب توده . و در اين ميان ، حکومت که در بلاتکليفی بسر می برد ، نتوانست به موقع و با قاطعيت راه را بر تحريکات و تبليغات ماجراجويانه حزب توده ببندد و برنگرانيهای به حقی که در مردم پديد آمده بود ، چيره گردد . دکتر سيف پورفاطمی می گويد : برای سه روز دکتر مصدق قدرت در دستش بود ، متاسفانه دکتر مصدق نجنبيد ، در آن سه روز در شهر تهران عده زيادی از مخالفين با سلطنت و توده ايها در شهر تهران نمايشاتی دادند و مجسمه ها را پائين آوردند . مصدق روز 28 مرداد دستور داد ، جلوی هرگونه مخالفين و هرگونه راه پيمائی برعليه شاه را در هر شهر بگيرند ، که ديگر خيلی دير شده بود . . .

   در اين رابطه يکی از سردمداران جداشده از حزب توده می گويد : « در 28 امرداد ، اگر حزب توده وارد عمل می شد ، هدفی جز برپائی 30 تير ديگر و حمايت از دولت مصدق نداشت » . اين سردمدار پيشين حزب توده ، بی عملی حزب توده و عاطل نگاه داشتن تشکيلات حزب در جريان 28 مرداد را نتيجه خطای عمده و سرنوشت ساز سياست و اقدامات رهبری در چند روز مقدم بر 28 مرداد بشمار می آورد . بی خبر و يا با خبر از اينکه در صبح 28 مرداد ماه پس از بحث در باره سخنان مصدق در کميته مرکزی حزب توده ، حاضرين به اين نتيجه می رسند که مصدق سازش کرده و با موافقت اوست که اين کودتا صورت می گيرد . بنابراين اگر حزب الان اقدامی بکند ، خودکشی است . . .  کميته مرکزی تصميم می گيرد ، که به افراد و مسئوولين حزبی دستور بدهد که ديگر در انتظار کسب دستور نباشند . . . چرا که همه جريان خيمه شب بازی است و با موافقت مصدق سازشکار برای به مسلخ کشيدن حزب توده به راه افتاده است . ( در قطعنامه های پلنوم چهارم تصريح هم می شود که اين تصميم به اتفاق آراء گرفته شده ) .

   امروز پس از گذشت نيم قرن از آن رخداد تاريخی ، اين حقيقت را نبايد کتمان کرد ، که اين « بی عملی » و تصميم رهبری حزب توده را بايستی بفال نيک گرفت ، زيرا که اگر حزب توده در روز 28 مرداد ماه 1332 با برخورداری از نيروهای بالقوه و بالفعل خود ، از جمله سازمان نظامی اش با بيش از 650 افسر تحصيل کرده با تانک و زره پوش و نارنجک و اسلحه ذخيره سازی شده و همچنين 25 هزار نفر افراد متشکل در سازمانهای مخفی تهران که آموزش رزمی داشتند ، وارد عمل می شدند ، آنهنگام برای آن نيروی کودتاچی که با چند تانک و زره پوش و بدون پشتيبانی گسترده مردم در خيابانهای تهران براه افتاده بودند ، چه شانسی برای مقابله باقی مانده بود ؟ شکی نيست که اگر اين چنين می شد ، آن پيروزی ، پيروزی آزاديخواهان و مليون و ايران پرستان نمی بود ، بل سايه شوم حاکميتی   بود ، که نجات از آن حداقل تا فروپاشی بلوک سرسپرده شرق به اتحاد شوروی ، به درازا می انجاميد و در اين رهگذر خون هزاران هزار دگر انديشان ملی گرای ايرانی برزمين جاری می گشت . بهرروی ، سقوط دولت دکتر مصدق و شکست سياستی که او در حل مشکل نفت در پيش گرفته بود ، علل گوناگونی داشت که من به تفصيل از آن سخن بميان آوردم . در اين ميان نبايد چشم از عامل تأثير برداری روانی در کنش ها و کشمکش های اجتماعی و سياسی بدور داشت . ما دو رويداد تاريخی از زندگی مردم ايران را در دو نگاه مورد بررسی قرار داديم . از اينکه چرا در قيام سی ام تيرماه مردم يکپارچه و با شعار « يا مرگ يا مصدق » به پيشباز تانک و توپ رفتند و بسياری هم جان باختند ، اما در 28 مرداد ماه 1332 در خانه های خود ماندند و زانوی غم بغل گرفتند ، و اين همان عامل روانی است که توده های مردم را نسبت به بی عملی حکومت و حتا فرمندانش چون مصدق  بی اعتماد نمود و نااميد و سرخورده .

   دکتر کريم سنجابی واقعيات جامعه سرخورده ايرانی را به دکتر مصدق دوستانه يادآوری می کند ، باو می گويد ، افکار عمومی دوسال پيش   نيست ، خسته شدند ، دوسه سال است بلاتکليف مانده اند ، در ميان خودمان اختلاف افتاده ، يک عده ای از رفقای ما عليه ما برگشتند . پاسخ به اين راستی ها از سوی دکتر مصدق اينستکه ، « آقا شما پريشان گوئی  می کنيد » واين آن عامل روانی است ، که آن رهبر فرمند ( کاريسماتيک ) بآن توجه نداشت و فکر می کرد ، که همواره از پشتيبانی مردم برخوردار است . و براين باور هم در بحرانی ترين روزهای حکومت اش ، که آيت الله کاشانی دست کمک بسوی او دراز کرده بود ، تنها با يک سطر باو پاسخ   می دهد ، « مرقومه حضرت آقا وسيله آقای حسن سالمی زيارت شد . اينجانب مستظهربه پشتيبانی ملت ايران هستم ، والاسلام ، دکتر محمد مصدق ـ 27 امرداد 1332 » .

   عامل اثر گذار روانی ديگر بر مردم ، آن تظاهرات و کنش های گسترده تبليغاتی حزب توده بود ، که خود را مترصد گرفتن قدرت می ديد و برپائی يک جمهوری دموکراتيک توده ای را در چند گامی خويش ، که اکثريت ميليونی مردم ايران از يک چنين اسارتی نفرت داشته و بد موجود را به هزار بار بدترش ترجيح می دادند ، حقيقتی که امروز 25 سال پس از انقلاب فاجعه آفرين 22 بهمن در رابطه با رژيم گذشته ، همگان بآن باور دارند .

   پنجاه سال پس از رخداد 28 امرداد ، هنوز هم در نگاه بسوی تحولات آينده زندگی ملت مان ، پرسش ها و اگرهای بسياری پيش روی ما قرار دارند . به برخی از آنها تاريخ دهه های گذشته پاسخ راستين را داده است ، که اگر ما برآنها ارزش گذاريم و آموزه هائی را بگوش بداريم ، شايد که بتوانيم با هوشياری و خردمندی براه رستگاری و خوشبختی ملت ايران رهنمون گرديم . به اميد آن روز . . .