نوروز

                                                               دکتر پرويز ناتل خانلرى

نوروز، اگرچه روزِ نوِ سال است، روزِ کهنهٴ قرن هاست.  پيرى فرتوت است که سالى يکبار جامهٴ جوانى مى پوشاند، تا بشکرانهٴ آنکه روزگارى چنين دراز بسر برده و بااين همه دمسردىِ زمانه تاب آورده‌است، چندروزى شادى کند.  از اينجاست که شکوهِ پيران و نشاط ِ جوانان در اوست.

 

پيرِ نوروز يادها در سر دارد.  از آن کرانهٴ زمان مى آيد، از آنجا که نشانش پيدا نيست.  در اين راه دراز رنج‌ها ديده و تلخی‌ها چشيده است، اما هنوز شاد و اميدواراست.  جامه‌هاى رنگارنگ پوشيده است، اما از آن همه يک رنگ بيشتر آشکار نيست، و آن رنگ ِايران است.

 

در بارهٴ خلق و خوىِ ايرانى بسيار سخن گفته‌اند.  هر ملتى عيب‌هائى دارد. در حق ِايرانيان ميگويند که قومى خوپذيرند، و هر روز به مقتضاى ِزمانه به رنگى در می‌آيند.  با زمانه نمی‌ستيزند، بلکه می‌سازند.  رسم و آئين ِ هر بيگانه اى را می‌پذيرند، و شيوهٴ ديرين ِخود را زود فراموش می‌کنند.  بعضى از نويسندگان اين صفت را هنرى دانسته و رازِ بقاىِ ايران را در آن جسته‌اند.

 

من نميدانم که اين صفت عيب است يا هنر است، اما درقبول ِ اين نسبت ترديد و تاٴملى دارم.  از روزى که پدران ِ ما به اين سرزمين آمده‌اند و نام ِ خانواده و نژادِ خود را به آن  داده‌اند، گوئى سرنوشتى تلخ و دشوار براى ايشان مقرر شده بود.  تقدير چنان بود که اين قوم نگهبانِ فروغِ ايزدى يعنى دانش و فرهنگ باشند.  ميانِ جهانِ روشنى که فرهنگ و تمدن در آن پرورش می‌يافت و عالم ِتيرگى، که در آن کين و ستيز می‌روييد، سدى شود و نيروىِ يزدان را از گزندِ اهريمن نگهدارد.

 

پدران ِ ما، از همان آغازِ کار، وظيفهٴ سترگِ خود را دريافتند.  زرتشت از ميانِ گروه برخاست و ماموريت ِ قومِ ايرانى را درست و روشن معين کرد. فرمود که بايد بيارىِ يزدان با اهريمن بجنگند تا آنگاه که آن دشمن بدکنش از پا درآيد.  ايرانى بارِ گرانِ اين امانت را بدوش کشيد.  پيکارى بزرگ بود.  فرِ کيان، فرِ مزدا آفريد.  آن فرِ نيرومندِ ناگرفتنى را به او سپرده بودند. 

 

فرى که اهريمن می‌کوشيد تا برآن دست يابد.  گاهى فرستادهٴ اهريمن دليرى می‌کرد و پيش می‌تاخت تا فر را بربايد.  اما خود را با پهلوان روبرو می‌يافت و غريوِ دليرانهٴ او به گوشش می‌رسيد.  اهريمن گامى واپس می‌نهاد.  پهلوان، دلير و سهمگين بود.  گاهى پهلوان پيش می‌خراميد و می‌انديشيد که ديگر فر از آنِ اوست.  آنگاه اهريمن شبيخون می‌آورد و نعرهٴ او در دشت می‌پيچيد.  پهلوان درنگ می‌کرد و اهريمن سهمگين بود.

 

در اين پيکار روزگارها گذشت و داستانِ اين زد و خورد افسانه شد و برزبانها روان گشت. اما هنوز نبرد دوام داشت.  پهلوان سالخورده شد، فرتوت شد، نيروى ِتنش سستى گرفت، اما دل و جانش جوان ماند.  هنوز اهريمن ازنهيبِ او بيمناک است، هنوز پهلوان دلير و سهمگين است.

 

اين همان پهلوان است، که هر سال جامهٴ رنگارنگ ِ نوروز می‌پوشد و به يادِ روزگارِ جوانى، شادى می‌کند.  اگر بر ما ايرانيان ِاين روزگار عيبى بايد گرفت اين است که تاريخ ِ خودرا درست نمی‌شناسيم.  در بارهٴ آنچه که بر ما گذشته است، هر چه را که ديگران گفته‌اند و می‌گويند، طوطی‌وار تکرار می‌کنيم. 

 

کمتر ملتى را در جهان میتوان يافت، که عمرى چنين دراز را بسر آورده و با حوادثى چنين بزرگ روبرو شده و تغييراتى چنين عظيم در زندگی‌اش روى داده باشد و پيوسته، در همه حال، خودرا به ياد داشته باشد، و دمى از گذشته و حال و آيندهٴ خويش غافل نشود.

 

اين جشنِ نوروز، که دوسه هزار سال است با همهٴ آداب و رسوم در اين سرزمين باقى و برقراراست، مگر نشانى از ثبات و پايدارى ِ ايرانيان در نگهداشتن ِآئين ِملى خود نيست؟  نوروز يکى از نشانه‌های مليت ِ ماست. نوروز يکى از روزهاى تجلى ِروحِ ايرانى است.  نوروز برهان ِاين دعوى است که ايران با همهٴ سالخوردگى هنوز جوان و نيرومند است. 

 

در اين روز بايد دعا کنيم.  همان دعا که سه هزارسال ِ پيش از اين زرتشت کرد: منشِ بد شکست بيابد.  منشِ نيکو پيروزشود.  دروغ شکست بيابد. راستى برآن پيروز شود.  اهريمن ِبدکنش ناتوان شود و رو به گريز نهد.

   و نوروز بر همهٴ ايرانيان فرخنده و خرم باشد.