شطرنج سياسي و باخت‌هاي پياپي ديپلماسي خارجي ايران

دكتر هوشنگ طالع                                                               به نقل از پارس پژواك- خرداد 138

 

 

     نخستين و اصولي ترين «بايد» براي هر ملت در پهنه ي جهان، حفظ منافع و مصالح ملي در چارچوب قوانين بين المللي و عرف جهاني است.
     سياست خارجي, به عنوان اصلي ترين ابزار حفظ منافع و مصالح، داراي قواعد و زبان ويژه است. از اين رو، براي اجراي موفق سياست خارجي، افزون بر شناخت و تعريف دقيق منافع و مصالح، مي بايست رمز و راز زبان اين سياست را به نيكي شناخت و به زير و بم آن تسلط كامل داشت.
     بدين سان، براي اجراي سياست خارجي موفق، مجريان در درجه ي نخست «ملت»، تاريخ، فرهنگ، تطور سياسي، فرهنگي و اقتصادي آن ملت و از همه مهم تر بايد هاي سياست جغرافيايي (Geopolitic)، جايگاه آرماني ملت در پهنه ي جهان، نيازهاي تاريخي و ... را بشناسند. مهم تر اين كه، مجريان سياست خارجي بايد توان تبيين، اولويت بندي و ارائه ي آن را به گونه اي روشن و قابل درك داشته باشند.
     گرچه اصول منطق حاكم بر «سياست خارجي»، جدا از منطق كلي بر جهان هستي نيست، اما داراي قواعد ويژه اي است. در همه ي «بازي» ها، از شطرنج گرفته تا فوتبال، هدف پاياني, پيروزي است. اما هر بازي، افزون بر قانون كلي، داراي قواعد ويژه ي خود است، براي مثال، گرچه آماج نهايي در بازي شطرنج پيروزي بر حريف است، اما نمي توان به دل خواه شاه، رخ، پياده و ... را حركت داد. بلكه براي به دست آوردن پيروزي بايد نخست آن را آموخت، منطق كلي حاكم بر آن را درك كرد، قواعد بازي را شناخت و به رمز و رازهاي آن پي برد. بازي فوتبال نيز، ‌داراي قواعد، زبان و رمز و رازهاي ويژه ي خود است. براي به دست آوردن پيروزي بر حريف يا ايستادگي برابر حريفان نيرومند، بايد قواعد بازي، زبان و رمز و رازهاي آن را شناخت و آموخت و در پهنه ي عمل با استادي به كار گرفت. سياست خارجي به مفهوم سياست حفظ منافع و مصالح ملي نيز داراي قواعد، زبان و رمز و رازهاي ويژه خود است. عدم درك، نداشتن شناخت و پيروي نكردن از روش ها و زبان ويژه، مصالح و منافع ملي را به خطر مي اندازد. چنين كاري مي تواند در مواردي، فاحش و مرگ بار باشد.
     در سياست خارجي، اصول و اولويت ها بر پايه ي حفظ مصالح و منافع ملي استوار است. ملت عبارت است از رشته ي ناگسستني نسل هاي گذشته، حال و آينده, از اين رو، هنگامي كه سخن از مصالح و منافع ملي است، بايد اين مسأله را به صورت پويا (Dynamic) مورد بررسي قرار دارد و نه در حالت ايستا (Static). بدين سان، سياست خارجي تنها معطوف به حفظ منافع و مصالح نسل حاضر نيست, بلكه با اتكاء به گذشته, آينده را نيز بايد مطمح نظرداشته باشد.
     البته، بايد بدانيم كه ما تنها «بازي گر» پهنه سياست خارجي نيستيم. از اين رو، مي بايد روش ها و قواعد بازي را بشناسيم و از آن پيروي كنيم. عدم درك روش ها و قواعد بازي، فرآيندي جز شكست، انزوا و ناكامي نمي تواند داشته باشد. هم چنين بايد بدانيم كه اين بازي، زبان ويژه ي خود را دارد. زباني كه بايد به مانند هر زبان ديگر، از زبان ملت هاي گوناگون گرفته تا زبان رايانه، آن را آموخت. ندانستن اين زبان، در حكم لال و كري است كه در جايگاه خطابه قرار گيرد. نه حاضران خواسته هاي او را درك خواهند كرد و نه او سخن حاضران را. نگاهي گذرا به عملكرد سياست خارجي ايران در دو دهه‌ي اخير، غصه ي غم انگيز عدم درك منافع و مصالح ملي، عدم درك واقعيت هاي جهان، گزينش نادرست اولويت ها، همراه با عدم آگاهي از قواعد و زبان ويژه ي سياست خارجي است. مهم تر اين كه به جاي ريشه يابي ناكامي ها، فرياد اعتراض بلند مي كنند, مشت گره كرده و خم برابر و مي افكنند و انگشت اعتراض و اتهام به سوي ديگران دراز مي كنند. فرد لال و كري كه در جايگاه خطابه قرار گرفته، به جاي نشان دادن خشم و حركات عصبي و گاه تمسخر برانگيز، بايد اين حقيقت را درك كند كه چون او نمي تواند سخن گويد، حاضران نيز نمي توانند سخن او را بشنوند. چاره ي كار اين است كه اگر امكان درمان برايش وجود ندارد، زبان ويژه ي كر و لال ها را بياموزد تا بتواند از طريق يك واسطه يا مترجم, خواسته هاي خود را به ديگران منتقل كند. ساختن و پرداختن دشمنان مجهول و پندار گونه، انداختن همه ي تقصيرها و ناكامي ها به دوش دشمنان ناپيدا و نامعلوم، نه تنها گرهي از گره هاي كور سياست خارجي كشور نمي گشايد، بلكه رفته رفته امر به گردانندگان سياست خارجي مشتبه مي شودكه تمامي ناكامي ها متوجه دشمن يا دشمنان مجهول و پندار گونه است. براي آن كه مردم كوچه و بازار نتوانند درك مشخصي از اين دشمن مجهول و غير واقعي داشته باشند, واژگان ويژه اي مانند «استكبار» و امثال آن را با پيشوند و پسوندهاي گوناگون به كار مي گيرند. در حالي كه اين واژه داراي هيچ جايگاه شناخته شده اي در علم سياست، جامعه شناسي و ... نيست.
     به دنبال بيش از دو دهه ناكامي در سياست خارجي، انتظار مي رفت كه گردانندگان سياست خارجي، با توجه به سياست جغرافيايي و بايدهاي سياست ملي ايران, كه نشأت گرفته از واقعيت هاي تاريخي، سياست فرهنگي و ... است، اولويت ها را دريافته و رفته رفته از پندار گرايي به واقع گرايي رو آورند. اما متأسفانه هنوز در برهمان پاشنه مي چرخد. در اثر عدم درك حقايق بالا، مسئولان سياست خارجي كشور نه تنها نتوانسته اند نقشي در صحنه ي منطقه و فرا منطقه ايفا كنند, بلكه در اثر ندانم كاري ها مي رود كه يگانگي سرزميني و ميهني ملت ما نيز به مخاطره افتد.
     از سوي ديگر، به علت عدم درك سياست جغرافيايي و بايدهاي سياست خارجي، كه فرآيند موقعيت جغرافيايي و فراگشت تاريخ دراز ملت ايران است، بخت هاي بزرگي كه در سال هاي اخير به كشور و ملت ايران روي نمود، به آساني بر باد رفت.
     روز چهارم دي ماه 1370 خورشيدي (25 دسامبر 1991)، يعني 74 سال پس از فروپاشي امپراتوري تزاري، اتحاد جماهير شوروي سوسياليستي نيز از هم پاشيد. با فرود آمدن پرچم سرخ از فراز كاخ كرملين در مسكو، جغرافياي سياسي آسيا و اروپا دستخوش تحولي ژرف شد. بخش بزرگ اين تحول در كنار مرزهاي دولتي ايران و يا در ارتباط با آن به وقوع پيوست.
     فروپاشي اتحاد شوروي، بر ژرفاي ژئو پلتيك (جغرافياي سياسي) ايران افزود. به علاوه, پس از ساليان دراز جدايي، بخت بزرگي در راستاي زنده كردن پيوندهاي ديرين، در اختيار ملت ايران قرار داد. در اثر فروپاشي اتحاد شوروي، پانزده جمهوري بر پهنه ي امپراتوري مزبور ايجاد شد. از اين ميان، هشت جمهوري (سه جمهوري در قفقاز و پنج جمهوري در آسياي ميانه) داراي ارتباط هاي تنگاتنگ تاريخي، تباري،‌ فرهنگي، جغرافيايي و سرزميني با ملت ايران اند. اين جمهوري ها بر پهنه ي سرزمين هايي ايجاد شدند كه ميان سال هاي 1192 تا 1260 خورشيدي (1813 تا 1881 ميلادي)، يعني در درازاي 68 سال وسيله ي امپراتوري تزاري از ايران منتزع شده بود.1
     در اثر اين فروپاشي، مردم ايران، قفقاز و آسياي ميانه، بار ديگر پس از گذشت نزديك به دو سده، بخت هم آوايي و هم گرايي با يكديگر را به دست آوردند. اما، اين بخت تاريخي در اثر عدم آرمان خواهي و عدم شناخت بايدهاي سياست خارجي ايران از دست رفت و حتي مشكلات بسياري نيز گريبان گير كشور كرد.
     بخت دومي كه به ملت ايران روي آورد، شكست ارتش سرخ در افغانستان و استقرار دولت مردمي در آن كشور بود. در اين مورد نيز به دنبال 132 سال جدايي ميان مردم ايران و افغانستان، موانع از سر راه مردمان دو سوي مرز براي بازسازي و بازپروري پيوندهاي ديرين از ميان برداشته شد.
     در اين مورد نيز با عدم درك درست از منافع و مصالح و بايدهاي سياست خارجي ايران، به جاي تقويت دولت مردمي افغانستان،‌ از عناصر منفور و مطرودي مانند گلبدين حكمت يار، حمايت شد. حكمت يار با گلوله باران منظم كابل اجازه نداد كه دولت برهان الدين رباني مستقر شود و در اين فرآيند راه براي ظهور طالبان و سپس سازمان جهنمي و صد در صد ضد ايراني القاعده هموار شد.
     در اين جا نيز به جاي مبارزه با طالبان و حاميان طالبان (نظاميان پاكستان، هيأت حاكمه ي امارات عربي متحده و بخش بزرگي از هيأت حاكمه ي عربستان سعودي)، لبه ي تيز حمله را متوجه دولت برهان الدين رباني كردند. اين سياست نادرست باعث شد كه دومين كشور بزرگ فارسي زبان جهان (از نظر جمعيت و پهنه) تا آستانه ي سقوط كامل به دست عناصري كه در صورت پيروزي همه ي تلاش خود را براي زدودن زبان فارسي و ايجاد كينه و نفاق ميان مردمان دو سوي مرز به كار مي بستند, پيش رود. دور نيست كه در اثر ندانم كاري هاي دست اندركاران سياست خارجي، بر زبان فارسي در كشور افغانستان همان رود كه بر اين زبان و فرهنگ در شهرهاي مرو و كرمل و چار جوي و ... رفت. امروز حتي نام شهر مرو يكي از چهار كرسي خراسان بزرگ را به «ماري»‌ تغيير داده اند.2
     از سوي ديگر، به دنبال فروپاشي يوگسلاوي پيشين، وزارت امور خارجه جمهوري كرواسي (يا هرواسي) دريك بيانيه رسمي اعلام كرد كه مردم كرواسي، ايراني تبار اند. اين مسأله را مقامات رسمي كشور مزبور در سفر اخير خود به ايران، دوباره مورد تأكيد قرار دادند. اما، در اين مورد نيز با عدم درك منافع و مصالح و بايد سياست خارجي، راه نادرست در پيش گرفته شد. به جاي استحكام بخشيدن به پيوندهايي كه مردم كرواسي خواهان آن بودند و مي توانست امكان حضور فعال ايران را در منطقه ي حساس بالكان و شايد اروپا فراهم آورد، با پيش كشيدن زود هنگام مسايل ديني و دخالت نادرست و سودجويي هاي آن چناني در بوسني و هرز گوين، لطمه ي بزرگي بر منافع و مصالح ملي ما وارد شد.
     افزون بر اين موارد، سياست انفعالي در پيش گرفته شده درباره ي جنگ نيروهاي متحد عليه عراق و نيز اتحاد ضد تروريسم عليه طالبان در افغانستان، خلاف منافع و مصالح ملي ايران بود. با گزينش موضع درست، در جنگ خليج فارس اين امكان براي كشور ايجاد مي شد كه صدام و ديگر جنايتكاران جنگي بغداد را به پاي ميز محاكمه كشانده و غرامت و زيان وارده بر مردم و سرزمين ايران را از آنان بازستاند. اتخاذ سياست درست در نبرد نيروهاي ضد تروريست عليه طالبان و سازمان القاعده، اين امكان را به كشور مي داد كه بتواند نقش شايسته ي خود را در افغانستان و آسياي ميانه بازيابد. درآيد.»

 

 

 

 

 

 

n

پي نوشت ها

 

 

 

 

سرزمين قفقاز و مناطق خوارزم و فرا رود، در اثر قرادادهاي گلستان، تركمان چاي و سرانجام آخال از ايران منتزع شد.

1

متأسفانه در برخي نقشه هاي چاپ ايران نيز به جاي نام مرو از واژه ي روسي ماري استفاده شده است.

2